یکشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۶

محرم و فرهنگ-سوم-خويشتن جمعي ايراني

ايراني وارث حسين
در افسانه‌ي مفاخر که يکي از شيوه هاي اسطوره پردازي خويشتن ملي است، افراد و ملتها خود را با شخصيت اسطوره‌اي هم‌ذات مي‌پندارند و شخصيت اسطوره‌اي مشت نمونه خروار ملت تلقي مي‌شود. در روايت عاشورا توسعه‌ي استعاره‌ي اکنون به مثابه روز عاشورا، کشور به مثابه کربلا، و مردم به مثابه ياران حسين‌بن‌علي(ع) بر اساس يکي از احاديث صورت گرفته‌است و عاشورا را به آيينه‌اي براي ديدن موقعيت کنوني در آن و امام حسين و يارانش را به آيينه‌اي براي ديدن خويشتن بدل مي‌کند. شايد شريعتي موثرترين صورت‌بندي از فرمول امتداد تاريخي رويدادکربلا تا اکنون و استعاره گرفتن آن براي توصيف وضعيت کنوني را ارايه داده‌باشد.
حسين وارث آدم
حسين در نظر شريعتي وارث و پرچمدار اهالي حق در جنگ عليه باطل در طول تاريخ است. حسين وارث آدم ، وارث نوح،ابراهيم، موسي، عيسي، و محمد است: "کربلا يک صحنه از صحنه‌هاي نبرد پيوسته واحدي است که در جبهه‌هاي مختلف و نسلها و عصرهاي مختلف و در طول تاريخ از آغاز تا حال و در آينده جاري است". او پيوند با عاشورا و حسين را نوعي تجديد عهد و پذيرش مسووليت اجتماعي اهل حق در تمام تاريخ تفسير مي کند:"حسين پس از اينکه همه عزيزانش را در خون مي بيند و جز دشمن و کينه‌توز و غارتگر در برابرش نمي بيند، فرياد مي‌زند که آيا کسي هست که مرا ياري کند و انتقام کشد؟"هل من ناصر ينصرني" مگر نمي داند که کسي نيست او را ياري کند و انتقام گيرد؟ اين سوال، سوال از تاريخ فرداي بشري است و اين پرسش از آينده است واز همه ماست. و اين سوال انتظار حسين از عاشقان را بيان مي‌کند". او مسوليت اجتماعي در قبال کشور را نيز با مفهوم شهادت پيوند مي دهد و امام حسين را اسوه ايفاي چنين مسوليتي برمي‌شمارد. در نظر او شهيد حياتبخش جامعه‌ي روبه زوال است:" در چنين روزگاري است که مردن براي يک مرد، تضمين حيات يک ملت است...".
تداوم اين سبک روايت‌پردازي تاريخي-اجتماعي را مي‌توان در روايت مرتضي آويني از هشت‌سال دفاع مقدس ديد که پس از انقلاب با پخش از طريق مستند روايت فتح از تلويزيون، توانست همداستاني قاطبه مردم ايران از آن روايت، و بسيج ملي و مذهبي آنها براي حضور در جبهه هاي "نبرد حق عليه باطل" را بر انگيزد. هم اين روايت بود که استعارات"حسيني‌بودن" و "زينبي بودن" را براي هويت‌بخشي به آحاد مردان و زنان ايراني در جريان و پس از جنگ را زبان‌زد مي‌ساخت. نظم گفتار او گاه چنان به شريعتي نزديک است که عبارات شريعنتي نظير اين را گاه از او نقل مي‌کنند:"... در نبرد هميشه تاريخ...همه صحنه‌ها کربلاست، همه ماه‌ها محرم و همه روزها عاشورا... بايد انتخاب کند يا خون را يا پيام را. يا حسين بودن را يا زينب بودن را...آنان که رفتند کاري حسيني کردند و آنها که ماندند بايد کاري زينبي کنند وگرنه يزيدي‌اند."
استعاره‌ي امام براي مديريت کشور
در بيان امام خميني نيز هويت انقلابي و ضد استبدادي ملت ايران کاملا با روايت عاشورا گره خورده است: "ما ملتي هستيم که با همين گريه‌ها يک قدرت دوهزاروپانصدساله را از بين برديم." استعاره گرفتن عاشورا براي بيان موقعيت انقلاب نيز در بيان او مشاهده مي‌شود: "...روزهايي که برما گذشت عاشوراي مکرر بود و ميدانها و خيابانها و کوي و برزنهايي که خون فرزندان اسلام در آن ريخت، کربلاي مکرر....". باري به نظر من، امام پيش و بيش از آنکه روايتگر چنين روايتي باشد خود بخشي از اين روايت و در نقطه‌ي کانوني آن قرار داشت. شخصيت فرهمند او به عنوان يک مرجع تقليد، معلم اخلاق و عرفان و يک رهبر سياسي، افزون بر سيادت و سالخوردگي اش و در کنار سبک زندگي ساده و اسطوره‌اي اش همه شرايط را براي قرار گرفتن او در کانون اين روايت، و به کارگيري استعاره‌ي پيامبر و بويژه امام در موردش فراهم مي‌ساخت. به کارگيري استعاره‌ي يزيد در تعبير"صدام يزيد کافر" براي ناميدن صدام در خلال جنگ تحميلي نيز مويدي بر اين جايگاه بنيانگذار انقلاب در روايت مذکور است.
ياران آخرالزماني اباعبدالله و رسالت جهاني آنان
"ديگري" يا ستم‌پيشگان و يزيديان در روايت‌پردازي مطهري، شريعتي و امام عبارت بود از استبداد داخلي يا استعمار خارجي و نظام سلطه بين الملل. مطهري صريحا در حماسه حسيني، نخست‌وزير رژيم صهيونيستي، موشه دايان را شمر امروز مي‌داند. در روايت‌پردازي آويني از دفاع مقدس، جبهه مقابل نه صدام و حزب بعث، بلکه کل تمدن تکنيکي و مدرن غرب و نظام سلطه‌ي برآمده از آن بود. روايت شريعتي تا حد زيادي استبداد و سرمايه‌داري را هدف قرار مي‌داد و همه اينها در جهت تحقق عدالت اجتماعي مد نظر بود. اما روايت عاشوراي آويني با آنکه فرزند روايت شريعتي به لحاظ نوع پردازش است بدان جهت که از نقادي سيد احمد فرديد از تمدن غرب نيز آبشخور داشت، تمدن مدرن غرب و سامان امروزين جهان را جبهه مقابل مي دانست.
اين عبارات آويني کاملا مولود نظم گفتار شريعتي است: "و تو اي آنکه در سال شصت و يکم هجري هنوز در ذخاير تقدير نهفته بوده‌اي و اکنون، در اين دوران جاهليت ثاني و عصر توبه بشريت پاي به سياره زمين نهاده‌اي، نوميد مشو که تو را نيز عاشورايي است و کربلايي که تشنه خون توست و انتظار مي‌کشد تا تو زنجير خاک را از پاي اراده‌ات بگشايي و از خود و دلبستگي هايش هجرت کني و به کهف حصين لازمان و لامکان ملحق شوي و فراتر از زمان و مکان، خود را به قافله سال شصت و يکم هجري برساني و رد رکاب امام عشق به شهادت رسي...".. هم آويني بود که استعاره "ياران آخرالزماني اباعبدالله" را براي اشاره به بسيجيان که به انجام ملي‌ترين نقش يعني دفاع از مرزهاي کشور مشغول بودند، ساخت و پرداخت. اين استعاره به باورپذيرترين شکل ممکن در سياق تاريخي خويش، روايتگر آن است که دفاع از مرزهاي ملي به مثابه جهاد در رکاب امام حسين(ع) است. در نظم گفتار آويني روايت جهاد امروز در رکاب اباعبدالله(ع) با روايت ياري امام‌زمان(ع) در هم مي‌آميزد، و رسالت تغيير سرنوشت جهان و تمدن مدرن براي فرزندان اين مرز و بوم و بسيجيان ترسيم مي‌گردد. گفتار نخستين برنامه روايت فتح با عنوان شب عاشورايي چنين آغاز مي شود:
"نزديک غروب مي‌شود و تو گويي تقدير زمين از همين حاشيه اروندرود است که تعيين مي‌گردد. و مگر براستي جز اين است؟ بچه‌ها آماده و مسلح، با کوله‌پشتي، پتو و جليقه‌هاي نجات، در ميان نخلستانهاي حاشيه اروند، آخرين ساعات روز را به سوي پايان خوش انتظار طي مي‌کنند. اينها بچه‌هاي قرن پانزدهم هجري قمري هستند؛ هم آنان که کره‌ي زمين قرن‌هاست انتظار آنها را مي‌کشد تا بر خاک بلا ديده‌ي اين سياره قدم گذارند و عصر ظلمت و بي‌خبري را به پايان برسانند...عصر بعثت ديگرباره‌ي انسان آغاز شده‌است و اينان مناديان انسان تازه‌اي هستند که متولد خواهد شد؛ انساني که خداوند بار ديگر توبه‌ي او را پذيرفته و او را بار ديگر برگزيده‌است...."
پنداشت چنين رسالتي در روايت هويت جمعي ايرانيان آن سالها را کاملا بايستي در فضاي پيروزي پس از انقلاب و علاقه به صدور انقلاب و رساندن پيام رهايي‌بخش آن به جهان جديد فهم کرد. افسانه‌ي رسالت جهاني نيز يکي از شيوه‌هاي اسطوره‌پردازي خويشتن جمعي است که در آن ملتها خود را حامل رسالتي تاريخي براي جهان مي‌پندارند. هم بر اساس اين پندار است که امريکاييها برنامه صدور دموکراسي را از رسالتهاي ملي خويش مي‌دانند.
در بازگشت به رويدادهاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي و چگونگي شکل‌گيري روايت عاشورايي هويت جمعي توجه به کشتگان سالهاي آغازين انقلاب ضروري است. شهيد دانستن شخصيتهاي ملي که پس از انقلاب در حين انجام مسووليت کشته شدند و در اوج آنها تشبيه اعضاي حزب جمهوري اسلامي در انفجار دفتر حزب به شهادت 72 تن از ياران امام حسين(ع) از نقاط اوج رواج اين روايت در نقش زدن خويشتن ملي آن سالهاي ايرانيان است.
عاشورا، سرود و پرچه ملي
سرود ملي و پرچم دو نمونه از مهمترين نمادهاي پروژه‌ي ملت‌سازي‌اند. نشانه‌ي الله در ميان پرچم جمهوري اسلامي تاکيد بر اسلامي بودن هويت ملي است و هم معنا کردن رنگ قرمزِ پرچم با مفهوم شهادت در کتب درسي، روايت‌پردازي هويت ملي عاشورايي در اين بخش را کامل مي کند. در بخش پاياني سرود ملي دوم جمهوري اسلامي ايران، ميان مفهوم شهادت و دولت جمهوري اسلامي ايران پيوند برقرار شده‌است:"شهيدان پيچيده در گوش زمان فريادتان: پاينده ماني و جاودان، جمهوري اسلامي ايران".
استعاره‌ي ايران به مثابه کربلا و تاريخ معاصر به مثابه روز عاشورا به عنوان ميراث مطهري و شريعتي در ذهن و زبان سخنوران و زعيمان پس از انقلاب باقي ماند و مکرر شد. در برخي از اين کاربردها، گاه "ديگري" و ستم‌پيشگان، نه استبداد داخلي و نه سلطه‌ي خارجي، که پاره‌هايي از هويت داخلي بودند.

فرهنگ و محرم-دو-خویشتن ملی

روایتگری خویشتن جمعی بر اساس داستان عاشورا

روايت‌گران هويت، آفرينشگران فرهنگي‌اند که دم گرمشان در دلها مي‌گيرد و مردمان با پذيرش استعارات و نظم گفتارشان با روايت ايشان همداستان مي‌شوند و زندگي فردی و جمعی شان را از پنجره‌ي مفاهيم ايشان مي‌بينند. در پردازش روایت خویشتن ايراني بر مبناي داستان عاشورا تني چند از روشنفکران و رهبران ديني نقشي اساسي داشته‌اند. از آن ميان بايستي به مرتضي مطهري و علي شريعتي در دهه پنجاه هجري شمسي، علاوه بر بنيانگذار انقلاب، و نیز مرتضي آويني به عنوان کساني که کلام و قلمشان در انديشه ديني و اجتماعي اين کشور اثرگذار بوده‌است اشاره کرد.

مطهری و دوگانه‌ي قرباني و قهرمان

مطهري به ضرورت روايت‌پردازي توسعه‌ي ملي بر اساس داستان عاشورا تاکيد ويژه و صريح دارد: " اگر اين کشور بخواهد اصلاح بشود، اگر بخواهد در جاده ترقي بيفتد، در جاده تعالي بيفتد، در جاده علم بيفتد، در راه صنعت بيفتد، در راه حريت و آزادي‌خواهي بيفتد، بهترين راه و نزديک‌ترين راه-اگر نگويم راه ديگري نيست- بهترين راه و نزديکترين راه همين است که از همين احساسات صادقانه مردم درباره حسين‌بن‌علي که حقيقت دارد و واقعيت دارد و درباره‌ي شخصي است که شايسته اين احساسات است و صاحب يک مکتب بسيار بزرگ و عالي است، استفاده کنيم". او در جاي ديگر ريشه‌ي اصلي عقب‌افتادگي و ضعف ملت ايران را در بحران هويت مي‌داند و مي گويد: "خسران شخصيت بالاترين خسران‌هاست، ترسها، زبوني‌ها، بردگي‌ها، چاپلوسي‌ها، توسري‌خوريها همه مولود باختن شخصيت است" و تصريح مي‌کند که ملت ايران، احساس هويت و شخصيتشان در پيوند با آموزه‌هاي امام حسين مي‌تواند شکل بگيرد: "شخصيت دادن به يک ملت به اين است که به آنها عشق و ايده‌آل داده شود و اگر عشق‌ها و ايده‌آلهايي دارند که رويش را غبار گرفته است، آن گرد و غبار را زدود و دومرتبه آن را زنده کرد... ملتي شخصيت دارد که حس استغنا و بي‌نيازي در او باشد. اين‌هاست درسهايي که از قيام حسين‌بن‌علي بايد آموخت". مطهري در صورتبندي آنچه شخصيت دادن به يک ملت بر اساس آموزه‌هاي حسين‌بن‌علي مي‌خواند، مي‌کوشد تا وجه حماسي داستان عاشورا را در مقابل وجه تراژيک آن برجسته‌سازد و "حسين به مثابه قهرمان" را جايگزين "حسين به مثابه قرباني" يا "حسين مظلوم" در انديشه ايراني سازد. او نسبت به انتخاب وجوه تراژيک و برجسته‌سازي جنايات و مصيبت‌هاي کربلا واکنشي به‌شدت منفي دارد و نقل تراژيک رويداد عاشورا، و قرباني دانستن شهداي آن‌را ظلم مضاعف به حسين مي‌داند. انديشناکي مطهري از برجستگي استعاره‌ي قرباني در ذهن ايرانيان به وضوح از سراسر کتاب "حماسه‌ي حسيني" هويدا است. او بر آن‌است زماني‌که ايراني وجه حماسي عاشورا را درک کند، شخصيتي مستغني و بي نياز خواهد يافت. او بدين‌ترتيب داستان توسعه‌نيافتگي ملي را روي ديگر روايت تراژيک، و روحيه وابستگي ملي را روي ديگر سکه‌ي استعاره‌ي قرباني مي‌داند.

تداوم روايت قرباني و قهرمان

من فکر می کنم برجسته‌سازي وجه حماسي در روايت پردازي مطهري و اندک کساني که دنبال او رفتند، آنقدرها نتوانست وجه تراژيک عاشورا در فرهنگ عمومي ايرانيان را کمرنگ کند و حسين شهيد کماکان "مظلوم" ماند و روی دیگر سکه ی قربانی که قهرمان باشد را مهدی موعود(ع) در اندیشه ی ایرانی نقش زد(نگاه کنید به یادداشت دکتر کاشی:تراژدی و حماسه). باري اين کوشش‌ها بي تاثير هم نبوده‌است و نمود آنها را مي‌توان در شعارهاي "خودباوري و خودکفاييِ" ملتِ قهرمان و انقلابي و پيشتر مظلوم ايران در دهه شصت و اين اواخر در نهضت انرژي هسته‌اي محمود احمدي‌نژاد ديد. طرفه آنکه روايتگر استغنا و مقاومت هسته‌اي در اين مقطع که با تشبيه آن به نهضت ملي‌شدن نفت، لعابي هرچه ملي‌تر به اين ماجرا داد علي لاريجاني شاگرد و داماد مطهري بود. گاه اين استعاره‌ي قهرماني، با افسانه‌ي نبوغ ملي در روايت‌پردازي‌هاي سياستمداران ايراني همپوشاني پيدا کرده‌است که نمود بارز آن را باز هم مي‌توان در "حماسه‌ي مقاومت هسته‌اي"، شعارِ "ما مي‌توانيم" و تاکيد بر پيشرفتهاي علمي "جوانان نابغه‌ي ايراني" مشاهده کرد.

به شريعتي و آويني هم خواهم پرداخت.