دوشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۴

چندین سال پیش که در یک دبیرستان کار تدریس و مشاوره می کردم مشاهده یک الگوی حل مساله و مواجهه با بحران در دانش آموزان برایم جالب بود. یک جور دور زدن واقعیت، یک جور خرق عادت، یک جور به آشوب کشیدن روند طبیعی و علی رویدادها، یک جور ترس از پذیرفتن مسوولیت مواجهه ی منضبط با زندگی در ذهنیات و رفتارشان بارز بود. مثال: نوجوانی در گفتگو با خود یا دوستش وقتی برای امتحان یا درس پس دادن آماده نبود و از مواجهه با ناتوانی خویش و عواقب آن نگران بود چیزهای فوق العاده محیر العقولی به ذهنش می رسید که برای ذهن ایرانی نه تنها حیرت آور نیست که کاملا طبیعی است.بلافاصله در عالم ذهن او روند طبیعی امور به هم می ریخت:اگر/کاش معلم مریض شود...اگر/کاش زلزله بیاید...اگر/کاش یکی از بستگانم بمیرد...اگر/کاش امریکا حمله کند...اگر/کاش جواب سوالات به من الهام شود... و بسیاری از این دست گریزگاه ها که ذهن خلاق هر ایرانی می تواند متصور شود. حالا که نگاه می کنم میبینم این به آشوب کشیدن روند امور، به یک خصیصه بارز در رفتار اجتماعی و اخیرا بین المللی ما بدل شده است.همواره معجزه ای آخر الزمانی با قطع و یقین و همین امروز و فردا اوضاعمان را بسامان می کند، کافی است که برنامه ای منضبط نداشته باشیم. کافی است ندانیم کجا می خواهیم برویم.