بسازو بفروش فرهنگي: تاملي درباب استعاره مهندسي براي فرهنگ
- تغيير فرهنگ به مثابه تغيير قدرت سياسي ( انقلاب )، که جابجايي و تصفيه، تبعيد و اعدام و درگيري و زندان و تظاهرات و هياهو و شور و شوق دارد.
- عرصه فرهنگ به مثابه ميدان جنگ، و بحران هويت فرهنگي به مثابه تک خوردن در جنگ. و برنامه ريزي فرهنگي به مثابه پاتک. که خودي و غير خودي. شبيخون و تهاجم و شکست و پيروزي و فرمانده و نيرو و خاکريز و دشمن دارد.
- عرصه فرهنگ به مثابه بازار و فرهنگ به مثابه کالا و خدمات. که بسته بندي، بازاريابي، مشتري و توليدکننده، درآمد و کارآفريني، و صادرات و مصرف و غيره دارد.
- عرصه فرهنگ به عنوان محيط ساختمان و بنا که بايد نقشه استاندارد و مهندسي داشته باشد.
استعارهي نظريهساز مهندسي، دوسالي است که در دستور کار شوراي عالي انقلاب فرهنگي قرادارد. صرف به کار گيري چنين استعاره اي و جايگزيني آن با استعارهي جنگ يا استفاده از آن در کنار استعارهي جنگ، نشان از آن است که کشور به اين نتيجه رسيده است که رفتارهاي فرهنگي و اجتماعي ايرانيان پاسخگوي نيازهاي برنامهريزي و توسعه کشور نيست، و تناسبي با آرمانهاي مورد ادعاي کشور ندارد و لازم است در خصوص کنترل رفتارهاي فرهنگي، مداخلهي منظم و متمرکزي صورت بگيرد. در خصوص ميزان و امکان يا مطلوبيت مداخله و تمرکز در کنترل فرهنگي و اجتماعي بحث بسيار کردهاند و من بنا و صلاحيت سني و سياسي ورود به آنها را ندارم. اجمالا فکر ميکنم هر کاري که صورت انجام پذيرفته است، لاجرم امکان آن هم وجود داشتهاست و بهتر است بهجاي بحث فلسفي در امکان و استحاله ي مداخلهي فرهنگي به بررسي و نقد تجارب و نتايج بپردازيم.
بساز و بفروشي فرهنگي
پيشنهاد فعلي اين است که اگر قرار است مفاهيم ساختمان و مهندسي را به خاطر ويژگيهاي معنايي که در خصوص کنترل و تمرکز و برنامه ريزي و زمانبندي در اختيار ميگذارد، براي توصيف و برنامهريزي فرهنگ بهکار بگيريم بهتر است فرهنگ را به مثابه شهر در نظر بگيريم تا فرهنگ را به مثابه خانه. ساختن خانه کار بساز و بفروش است اما ساختن شهر ....دست کم کار يکنفر نيست. شهرسازي، امري پيچيده، چند تباري وبسيار متغيره و حساس است. شهر معمولا از عدم ساخته نمي شود و وجود دارد و بازسازي و اصلاح تدريجي مي شود، به خلاف خانه که زمين خالي را مي سازند. در شوراي انقلاب فرهنگي آقايان مهندس و مديريت خواندگاني هستند که پارادايم مهندسي فرهنگي را با کمک الگوهاي نخنماي دانش مديريت استراتژيک، نقش مي زنند و پيش ميبرند. مشکلي که دانش ارجمند اما تنک مايهي مديريت در کشور ما دارد برآورد بيش از حد تواناييها و مدعيات بزرگ است. آنها کشور را به مثابه يک سازمان ميبينند و قواعد و فرمولهايي را که براي درک و تحليل يک سازمان بهکار مي گيرند را براي کشور نيز قياس ميکنند. درک موثري از پيچيدگي و پوياييهاي کشور به عنوان مجموعهاي از سيستمهاي پيچيده و متداخل و متزاحم در ايشان نيست و با سادهسازي مفرط براي کشور برنامهمي ريزند.
از لحاظ الگوهاي مورد استفاده و نوع نگاه، همانقدر که يک بساز بفروش مي تواند براي مهندسي و شهرسازي تهران برنامهريزي و راهکار ارايه دهد يک مدير مي تواند براي کشور برنامه فرهنگي بريزد. فروکاستن شهر به يک خانه يا در خوشبينانهترين حالت به مجموعهاي از خانهها، همانقدر در تحليل ناصواب است که فروکاستن سامانههاي متداخل و متزاحم فرهنگي کشور به يک سازمان. بنابراين اتفاق بدي که در مورد استعاره مهندسي فرهنگي در حال وقوع است سادهسازي آن و فروکاستن معناي مهندسي به بسازبفروشي است. کاش اگر قرار است مهندسي صورت بگيرد، آقايان شورا به خصلت چند تباري و چندرشتهاي بودن مسايل فرهنگ اشعار بيابند و تجربه هاي تلخ را مکرر نکنند.