دارندگي و رانندگي، در کشور بدون ترمز!
شايد اولين چيزي که توجه تازهواردها به ايران را جلب ميکند رانندگي ماجراجويانه در بزرگراهها و خيابانهاي تهران باشد. شيوه سبقت و مانور اتوموبيلها تا حدود زيادي شبيه حرکت شما در بازيهاي کامپيوتري است. انگار هر چه زودتر به مقصد برسيد حتي يک صدم ثانيه، برندهتريد. بهتر است تعداد بيشتري را زير بگيريد و البته اگر زير گرفتهشديد، چندان مهم نيست. تنها يک جان از جانهاي شما کم ميشود. اغلب رانندهها بيگمان قرار ملاقاتي مهم ندارند؛ اما همه احساس ميکنند که به طرز نگرانکنندهاي دير است. بايد زود رسيد! اما به کجا؟! معلوم نيست! مطمئن باشيد اگر قرار ملاقات مهمي در ميان باشد، البته همه پشت ترافيک خواهند ماند و بابت ديرکردنشان حتي عذر هم نخواهند خواست.
اگر به سايت اينترنتي اتاق بازرگاني تهران سري بزنيد خواهيد ديد که بر آستانِ درگاهِ آن شعار "تهران: قلب اقتصادي خاورميانه" نقش شدهاست. تهران اگر قلب اقتصادي خاورميانه نباشد، بيگمان قلب اقتصاد رو به احتضار ايران، هست. باري رفتار اقتصادي و رقابتي مردم در شريانهاي اين قلب اقتصادي، شبيهترين چيز به رانندگي آنهاست در شريانهاي ارتباطي اين پنجمين کلان شهر آلودهي جهان. اغلب اهالي کسبوکار، بي گمان برنامه وطرح تجاري روشني ندارند؛ اما همه احساس ميکنند که به طرز نگرانکنندهاي دير است. بايد زود رسيد! اما به کجا؟! مهم نيست. مهم آنست که بارت را بسته باشي.
با دکتر مسعود درخشان، اقتصاددان، که گپ مي زديم ميگفت: "جو غالب سرمايهگذاران ما دنبال منافع سريع، زياد و بدون ريسک است و بهمين دليل زمينههاي فساد فراهم ميشود. اين سودِ زيادِ سريع و بدون ريسک، مستلزم اين است که دست رقبا را کوتاه کند و انحصار در بازار بوجود بياورد و با مسولان و مديران و کساني که کارشان نظارت است، تباني کند. افراد به دنبال اين نيستند که يک کار بزرگي را براي کشور انجام دهند. افتخارشان اين است که سود سرشار دارند و زن و بچهشان را فرستاده اند خارج کشور". درخشان اضافه ميکرد که: "من برخوردهام با تعداد زيادي از سرمايهداران بزرگ که در ايران تنها زندگي مي کنند و همسر و فرزندانشان خارج از کشورند. و اين خيلي مساله است : سرمايهداران بزرگي که در ايران تنها هستند. کسي که فرزندانش در ايران نيست و فکرش اين است که فرزندانش را در خارج تامين مالي کند، چطور ميتواند به فکر محروميت در کشور باشد؟! نميتواند باشد."
بازگرديم به خيابانهاي تهران. چهارراهي را در يک محله سنتي که همه همديگر را ميشناسند در نظر بگيريد که چراغ راهنمايي درآن نيست. پليسي هم وجود ندارد که تردد اتومبيلها را کنترل کند. در چنين شرايطي تنها وجدان اخلاقي رانندگان و آشنايي اجمالي آنها با هم است که تسهيل کننده تردد در معبر خواهد بود. حال در نظر بگيريد به علت انفجار جمعيت و مهاجرت و ساخت و ساز و هزار دليل ديگر، اين چارراه در لامکاني شلوغ و پرتردد در دل شهر قرار گيرد؛ در حاليکه وجود آن آشنايي و وجدان اخلاقيِ روستايي هم محل ترديد است. نتيجه روشن است. همه چيز به هم گره ميخورد.
فضاي کسبوکار و اقتصاد ايران از اين چهارراهها و گرههاي اخلاقي و حقوقي کم ندارد. خلا قانوني يا قوانين نامناسب و تعلل در بازنگري آنها، شرايط بحراني براي دستگاه قضايي بوجود آوردهاست. رييس قوه قضاييه، در نشست مسولان قضايي درباب شيوع کلاهبرداري از طريق چک بيمحل ميگويد: در كشور ما فرد در بانک سر كوچه تخلف ميكند و از شعبه همان بانک در ته كوچه دسته چک جديد ميگيرد، با اين شرايط آيا مي توان انتظار داشت كه هجوم پرونده هاي ورودي به محاكم كم شود؟ رييس دستگاه قضايي ميگويد چرا بايد در پشت هر معاملهاي نزاعي هم صورت گيرد؟ وجود اين همه نزاع و درگيري و مخاصمه در جامعه نشانگر آن است كه ساختار اجتماعي جامعه سالم نيست، اين موضوع ميتواند امنيت اجتماعي و امنيت قضايي و امنيت اقتصادي جامعه را مخدوش كند، قرار نيست در مقابل هر انتقال سندي يا در مقابل صدور هر دسته چک، دهها نزاع به وجود آيد و دستگاه قضايي نيز به همه اين نزاعها رسيدگي كند." او که آخرين سال از دوران تصدي دهساله خويش در دستگاه قضايي را ميگذراند، سال جاري در دستگاه قضايي را سال بهداشت قضايي و حقوقي ناميده است و ميگويد "ساختارها بايد با همكاري همه ارگان ها و دستگاه ها طوري تعريف شود كه به پيشگيري از بروز بزه و ناهنجاري بيانجامد!"
اما مساله را تنها نميتوان در بعد حقوقي و قانوني آن ديد. در دهههاي پيش نيز همين قوانين ناقص و همين ساختار حقوقي وجود داشت، اما چه چيز باعث تغيير فاحش در روانشناسي اقتصادي مردم ايران، و اين شکل برازنده! از رانندگي و دارندگي شده است؟ شايد نگاهي به اتوبانهاي تهران مساله را روشن کند!
در همان دهههاي پيش تفاوت قيمت گرانبهاترين و ارزانترين اتوموبيلهايي که در خيابان مشاهده ميشد در حدودي قابل تصور و تحمل براي اقشار مختلف بود. اما امروز قيمت برخي اتوموبيلهايي که تعدادشان کم نيست معادل صدسال حقوق يک معلم آموزش و پرورش است که مي تواند ارزانترين اتوموبيل را سوار شود. اين در حالي است که داشتن همان اتوموبيل ارزان براي برخي آرزويي دوردست محسوب ميشود.
وزير معزول اقتصاد در دولت احمدينژاد در گزارشي در حضور رهبر انقلاب گفته است:" اختلاف درآمد دهك پايين و بالاى جامعه در ايران ۱۶برابراست و اين درحالى است كه اين رقم در ديگر كشورها نظير ژاپن ۵/۴برابر است." اين تفاوتهاي فاحش باعث ميشود که وجدان عمومي جامعه قواعد معقول و معمول ترقي اقتصادي را به رسميت نشناسد و به روياي بستن يکشبهي بار خويش مشغول شود. بماند که بنا به روايت دکتر حسين راغفر تدوينگر نقشه جغرافيايي فقر کشور، 35 درصد از جمعيت 70 ميليون نفري کشور - يعني 24 ميليون نفر- زير خط فقر به سر مي برند.
من فکر مي کنم علت آن شتابزدگي در اتوبانهاي تهران، نگراني از آيندهاي مبهم و ناايمن است. اغلب رانندهها گويي قرار ملاقاتي با امنيت خاطر گمشدهشان دارند. همه احساس ميکنند که به طرز نگرانکنندهاي دير است. بايد زود رسيد!البته شايد!
* * *
آيا رانندگي بدون ترمز احمدينژاد سوار بر قطار بدون سوخت انرژي هستهاي، در بزرگراههاي بين المللي، نشاني از نارضايي ايرانيها از نابرابري جهاني و ابهام از آينده جهاني شدنِ ناعادلانه است؟!!