اخلاق ايراني/خداوكيلي
داستان اول/ موتوري از فاصله اندك سمت راست تاكسي پارك شده با جدول ميخواهد با سرعت رد شود كه در تاكسي باز ميشود و... ترق....به خير گذشت. طبق قانون موتوري در خصوص خسارت وارده به خود و تاكسي مقصر است به اين دليل غير بديهي كه نبايد از سمت راست سبقت گرفت. راننده تاكسي در مورد سلامت مسافر ضامن است چون بايد موارد را قبل از پياده شدن او چك كند. حالا ببين موتوري و راننده تاكسي يقه مسافر را گرفته بودند كه ياالله بايد خسارت مادوتا را بدهي و قيل و قال و كشمكش. مسافر ميگويد كه به پليس زنگ بزنند اما آن دو طفره ميروند و ميخواهند حقشان را نقدا بگيرند، چون از نتيجه نظر پليس كاملا آگاهند. وقتي مسافر زيربار نميرود راننده موتور يعني مقصر اصلي جمله جالبي ميگويد: من با قانون كار ندارم اما خداوكيلي، وجدانا تقصيرِ تو (مسافر) بود.
داستان دوم/ يكي از حضرات كه عمدتا سوابق اجرايي و مديريتي داشته، ميشود معاون پژوهشي يك موسسه مطالعاتي. طرحي پژوهشي براي ارزيابي در شورا مطرح ميشود و...ترق ...تا اينجاش كه به خير گذشته. طبق روال، اعضاي گروههاي تخصصي كه موضوع بهشان موبوط است بايستي نظر اوليه و اصلي را روي طرح بدهند و به تصويب شورا برسانند. اعضاي مربوطه با ادبيات رشته خودشان توضيحاتي در خصوص قابل قبول بودن طرح ميدهند. معاون با لب و لوچه آويزاني كه حاكي از تسليمي اجباري است جمله جالبي ميگويد: من كه در اين زمينه تخصصي ندارم اما خداوكيلي سعي كنيد يه كار بدردبخوري باشه.
داستان سوم/در گفتگوهاي روزمرهي بعضيها نيز كه نگاه كني ميبيني براي بيان اعتبار هرنوع داوري اخلاقي و زيباشناختي از خداوكيلي و وجدانا بهره ميبرند مثلا خداوكيلي فيلمش خيلي باحال بود. وجدانا تقصير من نبود و....
چهارم/مفاهيم خداوكيلي ، وجدانا، بالاغيرتا و خدايياش و ... براي من نشاني از بحران هنجاري و بيقاعدگي در ارزشهاي اخلاقي و اجتماعي ايراني است. اخلاقيات در طيفي ميان وجدان و قانون قراردارند. وجدان ناظر به دريافت دروني و فردي اشخاص است و قانون ناظر به جنبه بيروني رسمي و حقوقي با الزام قضايي. و اخلاقيات در ميان ايندو. اخلاقيات بي آنكه جايي نوشته شده باشند و به لحاظ قضايي الزام آور باشند، چندان هم جنبه دروني و فردي ندارند و محصول توافق جمعي بر سر قواعد كار و ارتباط اند هرچند از اين توافق تخطي شود. نظامهاي درست قانونگذاري چيزي را كه هنوز در اثر گفتگو و توافق اجتماعي در زمره اخلاقيات در نيامده ، به قانون تبديل نميكنند. اخلاقيات پشتوانه قانون است و وجدانيات پشتوانه اخلاقيات. وقتي كانادا كشيدن سيگار در اماكن باز عمومي را ممنوع ميكند مدتها كار تبليغاتي و گفتگوي اجتماعي، اين ممنوعيت را به يك توافق جمعي تبديل كرده، آنگاه الزام قانوني ميآيد. براي همين است كه قانون ممنوعيت استفاده از نامهاي خارجي غذاها در رستورانهاي تهران كه ديروز از راديو شنيدم مسخره به نظر ميآيد. توافقي درباره آن نيست.
بيقاعدگي در ارزشهاي اخلاقي كه ميگويم يعني اينكه در همان مرحله وجدانيات باقي ماندهايم و توان توافق بر سر اخلاقيات را نيافتهايم چه رسد به قانون گرايي. در داستان اول، كه داورياي قانوني لازم بود،آن موتوري، در رد قانوني كه پشتوانه توافق جمعي را ندارد، توجيه اخلاقي خود را در وجدان نداشتهاش ميجويد و خدا را وكيل ميگيرد. چاره ديگري نيست. او راست ميگويد. در داستان دوم كه داوري علمي و تخصصي بر اساس رويههاي سنتشده در يك ديسيپلين علمي نياز است، آقاي معاون كه در فرآيند آن توافقات و رويهها قرار نداشته ناگزير مجبور ميشود پلاستيك وجدانش را باز كند. خب حق دارد. در گفتگوهاي روزمره كه قواعد روشني براي گفتگوي اجتماعي و داوري اخلاقي و زيباشناختي وجود ندارد نيز، اشخاص بهجاي ارجاع به آن قواعد و استدلال بر اساس آنها براي دفاع از موضع خود به وجدان فردي خويش و برانگيختن همدلي و همرايي مخاطب بر اساس وجدان متوسل ميشوند. خدايياش جالب نيست؟