سه‌شنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۴

قدما براي اشاره به مولف كتاب‌هاي قديمي كه مولفشان معلوم نيست معمولا نام خود كتاب را به‌علاوه‌ي يك كلمه‌ي صاحب مي‌آوردند: مثلا مي‌گفتند "صاحب‌معالم" يعني كسي كه معالم را نوشته است. گاه كه كتاب از خود مولف معروف‌تر بود نيز همين‌كار را مي‌كردند، مثلا مي‌گفتند "صاحب‌جواهر"، "صاحب الميزان". حالا صاحب سيبستان، آقاي مهدي جامي تعدادي از وبلاگهاي فارسي‌زبان از جمله بنده را به عباراتي نواخته‌اند كه بد نيست ببينيد. از ايشان بابت لطف و توجهشان ممنونم. صاحب چ‌ا‌پ‌ا‌ر.
يكشنبه رفته بودم انقلاب براي كتاب. بعد مدت‌ها. سر خر را كج كردم سمت كافه تيتر كه تازه باز شده. وارد كه شدم زوجي جوان ديدم كه گويا خود را موظف مي‌ديديدند با شرمندگي و حيايي خاص، بي‌مشتري بودنشان در آن ساعت را برايم توجيه كنند.از گرفتاري اقتصادي و رنج روزگار حكايتي نيم‌گفته داشتند، و هرچه بود آن قدر به شانه‌هاشان گران آمده بود كه روزنامه‌نگاري را رها كنند و به يك كار آبرو‌مند! اميد ببندند. دوتا دفتر يادداشت گذاشته بودند تا روزنامه‌نگاراني كه مي‌آيند، براي كافه‌شان تيتر بزنند. من هم زدم. در ادامه هم برقياس پوستر معروفي كه همه در مغازه‌هاي قديمي ديده‌ايم طرحي در دفترشان كشيدم كه بر صدرش نوشته بود: لطفا تقاضاي نسيه نفرماييد. بعد در زير، يك چهره افسره كه پايينش نوشته: "عاقبت روزنامه‌فروشي" و در كنار آن چهره‌اي ديگر اما خندان، با اين زير‌نويس پرايهام كه: "عاقبت تيتر‌فروشي". يكي تيتري است كه برخي روزنامه‌ها مي‌فروشند و يكي آن‌كه گه‌گدار ميهمانان اهل‌فرهنگ اين كافه خواهند نوشيد. بيرون كه آمدم ياد سعيد‌زيباكلام افتادم كه چند سال پيش در دفترش مي‌گفت اكثر متفكران اوضاع مالي امني داشته‌اند كه توانسته‌اند به‌كارشان برسند. ويتگنشتاين وضعش خيلي خوب بود. ملاصدرا بچه‌ي يه آدم حسابي بود... بحثم راجع به اين دو‌‌نفر نيست.دل‌خورم كه توان هنگفتي از نيروي خلاق كشور چه‌طور هرز مي‌رود. همين آقاي زيبا‌كلام يكي از شاگردان هوشمندش را نام مي‌برد كه با فوق‌ليسانس علوم‌سياسي مشغول ميوه‌فروشي است. البته در مقام پيشنهاد و راهنمايي به خوانندگان اين نوشته بايد عرض كنم، درآمد ميوه فروشي خيلي از كافي‌شاپ بيشتره.